مدح و مرثیۀ حضرت سکینه سلاماللهعلیها
کـنـد تـکـیـه بر اقـتـدارت خـیـام کـه رکـن خـیـامـی و والا مـقـام سـکـونی به سکّـانِ فُـلک نجات از این رو سکینه تو را گشته نام گواهم همین تلّ در پیش روست تو را سجده بردهست دشت قـیام به نـفـس نفـیس تو هم باز گشت ضـمـیرِ “عـلـیکـنَّ مِـنّی السّلام” تو آن کعـبۀ تـیرهپـوشی که نور حجاب تو را کرده است استـلام کـمالی چـنـیـن و جـلالـی چـنان عـلیوار و زهـرا نـشـانی تـمـام نـرفـتـه نـخ معـجـرت دست بـاد نـدیـده جـمـال تو را صبـح شـام تـجـلّـی زهـرا! نـبـود این بـعـیـد که خـیـر الـنّـسـایت بـنـامـد امـام بـکـش تـیـغِ آه و دو دم سـر بـده الا ذوالـفــقــار عــلـی در نــیــام بخـوان خـطـبه تا یـادمان آوری « کـلامُ الامـیـرِ امـیـرُ الکـلام» به تعـظـیم شـأنت جـهـانی اجـیر امیـری تو و شام و کـوفه اسـیر عـلی خویی و زین أب مـنصبی از آن رو کـه آئـیـنــۀ زیــنــبــی وقـاری که جلـباب پوشیده است حیایی که در نـور پـیچـیده است از آن خـانهای که تویی و رباب نـرفـته حـسـینت به پـای شـتاب عـفـیـفـه، جـلـیـله، کـریـمه لـقـب تو نـور خـدایـی نـسب در نـسب چه نوری که بر عالمی چیره شد به خورشید کی میتوان خیره شد؟ ندیـدنـد جـز نـور در محـضرت گرههای کوریست بر معجـرت به یک آه تو خـم شود پشتِ دین بـیا مـثـل زینب به مـنـبر نـشـین علی گونه با خـطبه کـولاک کن بخوان مسجد کـوفه را خاک کن بخـوان تا بـلـرزد زمین و زمان بـگـو اسـکـتوا لب بـبـنـدد جهان که کـوفـه عـلـی را تجـسّـم کـنـد که زنگ شتر دست و پا گم کند که مسجد بلـرزد ستون تا ستون بکش کار ما را به مرز جـنـون بـدا آنکـه شـد گـرمِ تـوهـیـن تـو کـنـد کـاخ را خـاک، نـفـرین تو به زیـنـب ولـی اقـتـدا مـیکـنـی تو هـم جای نفـرین دعـا میکنی |